دلم


عاشق


دلم با عشق تو عاشق ترین شد
 تمام لحظه هایم بهترین شد
 ولی بی مهریت كار دلم ساخت
 دل تنهای من تنها ترین شد...



نظرات شما عزیزان:

یه عاشق
ساعت21:45---25 بهمن 1389
سلام بچه ها
حقیقتی رو میخوام بگم
مرتضی جان ببخش ولی مجبورم بگم
یه روز تو حرم امام رضا داشتم میومدم بیرون دیدم یه دختره چادر به سر هم داشت میرفت بیرون داشت نگاه میکرد بهم منم رفتم جلو گفتم مشکلی پیش اومده>؟ گفتش نه گفتم پس این شماره رو بگیرید اگه یه وقت کاری داشتید بهم بگید اونم گرفت.خلاصه گذشت
یکی دو روز بعد یه نفر تک زد منم زنگیدم بهش دیدم همونیه که شماره رو دادم بهش
خلاصه صحبت کردیم با هم قرار گذاشتیم تو پارک ملت جاتون خالی خیلی هم خوش گذشت.هر روز میرفتیم بیرون خلاصه همینطوری شد تا ما بهم وابسته شدیم یا بهتره بگم عاشق شدیم.قرار گذاشتیم واسه ازدواج و این حرفا.یه روز دختره زنگ زد گفت خونمون خالیه میتونی بیای پیشم؟ گفتم اره عزیزم.قبلش بگم بهتون بچه ها دختره خواهر مرتضی ست صاحب همین وبلاگ
وقتی رفتم دیدم با یه تاپ اومده جلوم و خلاصه خودتون میدونین دیگه....
اما گذشت روابط ما همینطور بیشتر میشد و دنبال فرصت بودیم تا بریم خونه خالی با خواهر مرتضی چون ما قصد ازدواج داشتیم
تا اینکه بعد از یه مدت اون شوهر کرد بهتره نگم چطوری چون واقعا دردناکه
ولی ما همچنان روابطمون ادامه داره روابط جنسی......
مرتضی هم میدونه قسم خورده بودم نگم مرتضی اما ببخشید دیگه عزیزم
نرسیدن به عشق دردناکه



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

| پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:,| 13:22 | مرتضی|

De$ign:khanoomi