عاشق
در گلویم بغضیست دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
نه
اینها کاغذی نیستند که بادشان ببرد پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار روی باد بگذار رویاهای مناند که باد را بههم ریختهاند
همهی کلمات معنای تو را میدهند مثل گلها همه که بوی تو را پراکندهاند سکوت کردهام که فراموشت کنم اما مدام مثل زنبوری سرگردان رانده از کندویش دورِ گلم میگردم
کسی به در کوبید بلند شد موهایش را مرتب کرد در را باز کرد باد بود برگشت آشفته مو
در ظلمات مانده بودم ز سیاره ای دور امشب به وسعت تمامی شبهایی که تو را نداشتم..... شب آغاز هجرت تو شب در خود شكستنم بود
کنار بستر خونین تو نشسته علی دیگه تو رو ندارم تورو ازم گرفتن گفتم: خستهام گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذر گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی! گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟ گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بندهات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره کنی تمومه! گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟ گفتم: دلم گرفته گفتم: اصلا بیخیال! توکلت علی الله گفتم: خیلی چاکریم! گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم گفتم: این هم توفیق میخواهد! گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟ گفتم: دیگه روی توبه ندارم گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟ گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟ گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! ... توبه میکنم ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟ گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما ؛ ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/41-43) گفتم... سلام عزیزم نمی دونم چی بگم .. حالا که رفتی نمی دو نم چطوری زنده بمونم گفتی من دیوونه بودم آره من دیوونه بودم چون حالا که نیستی نمی دو نم با کی بمونم. تو رفتی هنوزم خاطراتت زنده موندن . هنوزم هر شب و هر روز به یادت می نویسم.... دلتنگی های بیشترم رو پشت اشک های اسمون می ریزیم تا که معلوم نباشه چقدر عاشقت بودم. رفتی اما نگفتم خداحافظ تا همیشه چون هنوزم با منی توی قلبم تا همیشه... اما خداحافظ خداحافظ به ظاهر و خوش آمدی به این قلب که نداره هیچ قراری. صدایت را شنیدم از میان تونلهای برقی! به سرعت باد!!! مهتابی ترینی در میان ستاره های بی فروغ آن دیار... چرا که ازتنهایی سخن راندی! به روز چهاردهم نزدیک خواهی شد... شاید... آن هنگام که خود را بخوانی! با قلبت... که خدا در آن نزدیکی ست!! رفتی ، شکستی دلم را با من مدارا نکردی مظلوم تر از دل من ای عشق پیدا نکردی در غربت این حوالی تنها پناهم تو بودی رفتی چه ناباورانه! یادی هم از ما نکردی با این که دیدی من و دل هر دو گناهی نداریم فکری به حال من و این مجنون شیدا نکردی باور نمی کردم امروز این گونه تنها بمانم رفتی و پشت سرت را حتی تماشا نکردی گفتم مگر با نگاهت سامان بگیرد دل من چشمان سکر آورت را بر روی من وا نکردی می پرسم از خود همیشه ، حقی ندارد مگر عشق بر گردن ما ، که از او یک ذره پروا نکردی ؟ گفتم که شاید بخوانی شعر غریبانه ام را آوردم اما سرت را یک لحظه بالا نکردی به نام خدایی که عشق را در دل انسان گذاشت باز هم یک هفته دیگر بدون تو گذشت بازهم دل لحظه لحظه قریبانه تر چشم لنتظار برگشتنت ماند بازهم قلب خسته من برای دوباره شنیدن صدای دلت بیقرار است بازهم اغوش سرد و خالی من منتظر دوباره در اغوش گرفتن توست پس کجایی ای بی وفا عشق من خدایا... سخت ترین کار دنـــیا ؛ بی محلی کردن به کسیه که با تمـــام وجـود دوسش داری ... !!! مثِ کتاب فراموش شده يي رو نيمکت يه پارک سوت کور که باد ديوونه نخونده ورقش مي زنه سهم من اين است سهم من آسماني است که آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد سهم من پايين رفتن از يک پله ي متروک است در پوسيدگي و غربت واصل گشتن سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست و در اندوه صدايي جان دادن که به من مي گويد : دستهايت را " دوست " دارم رفتی ، بی آنکه خداحافظی کنی دیگر به قاب پنجره دقت نمی کنی ! شرمنده ی جوانی ام ! از زندگانی ام روشن بود که آتش به خرمن چه می کند ! عاشقی من با تو،نه دیگه تکرار نمیشه دنیا رم اگه بدی ، دلم ازت صاف نمیشه تو برو ازین به بعد، خداست که یاورم میشه نه دیگه "دوست دارم"، محاله باورم بشه حیف قلبم که یه روز دادمش به تو امانت چشمای بارونی من کرده بود به چشم تو عادت به خدا جهنمم جایی واسه تو نداره حیف آتیش که بخواد روی سر تو بباره اصل مطلب اینه که،برو پی کارخودت هرچی درد و غم و غصه ست، همگی مال خودت مال خودت حالا حقته بری یه گوشه و زار بزنی از غم نبودنم، هی داد و فریاد بزنی شنیدم وقتی که می رفتی ، رد پایت را پاک می كردی ... مــن، در آغوش خــــدا گریستم تــا نوازشم کند... نگاه کاشتم درد ناگفته زیاد است دلم می سوزد نوع آن مزمن حاد است دلم می سوزد حس خشک عطشی کهنه گلو را بسته ست بغض ته مانده ی داد است دلم می سوزد تا بیابان سر خود گرم به خاری کرده ست ابر بازیچه ی باد است دلم می سوزد داد و بیداد که این خاک چه حالی دارد مشکل از اصل و نهاد است دلم می سوزد خانه اینجاست "سفر" معجزه ای مشکوک است بار آن نحسی "صاد" است دلم می سوزد لفظ پر حاشیه ی "فهم" در این نزدیکی توشه ی روز مباد است دلم می سوزد صفا و صلح و یکرنگی در این عالم قدیمی شد "قماری کرده ام امشب" تو که روزی ارزوها و موفقیت هام در با تو بودن میدیدم حال من ایستاده ام اری این تنها خداست اما همین خدا عشق تو را در دلم گذاشت و بخاطر همین خداست که هنوز دوستت دارم وبه بودنت خیانت نمیکنم اری دوستت دارم چون خدا را دوست دارم
مرد که گریه نمی کند !
خدایا !
خلوتگاه کجاست ؟
تا کسی نبیند
مرد هم گریه می کند !
بوی تو پیچید در دلم
روشن شد همه جا
تو را دیدم
بوی تو رفت و رفت
محبوبه شب ام
کاش
در ظلمات مانده بودم
دور
دور
با تو حرف می زنم
کجا بردی دل بی صاحب من را
دلم به حال تنهایی خود سوخت.....
در کنار پنجره ام رویای دوست داشتنت را......
به دست اشکهایم می سپارم .....
تا همچون تو در خاطراتم مدفون شوند......
میخواهم تنهایی ام را به آغوش گرمی بفروشم.....
نه به آن مفتی که تو خریدی ......
به بهای سالهای باقی مانده از آینده ام!!!
شب بی رحم رفتن تو شب از خود نشستنم بود
شب بی تو شب بی من شب دل مرده های تنهام بود
شب رفتن شب ماندن شب دل كندن من از ما بود
واسه جشن دلتنگی ما گل گریه سبد سبد بود
با طلوع عشق من تو هم زمین هم ستاره بد بود
از هجرت تو شكنجه دیدم كوچ تو اوج ریاضتم بود
چه مومنانه از خود گذشتم كوچ من از ما نهایتم بود
به دادم برس به دادم برس تو ای ناجی تبار من
به دادم برس به دادم برس تو ای قلب سوگوار من
سهم من جز شكستن من تو هجوم شب زمین نیست
با خرابان خاكی من شوق پرواز آخری نیست
بی تو باید دوباره برگشت به شب بی پناهی
سنگر وحشت من از من مرحم زخم پیر من بود
واسه پیدا شدن تو آینه جاده سبز گم شدن كو
بی تو باید دوباره گم شد تو غبار تباهی
* * * * * * * * * * * * * * * * *
به بند دلت میاویز رخت خاطره ام را ، گردبادهای فراموشی حرمت نمی شناسند !
هر که به من می رسد ، بوی قفس می دهد ! جز تو که پر می دهی تا بپرانی مرا !
* * * * * * * * * * * * * * * * *
به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم ، نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه ؛ نمک را بگذار برای من که می خواهم این زخم همیشه تازه بماند !
* * * * * * * * * * * * * * * * *
این جمله را هرگز فراموش نکن
“برای دوستت دارم بعضی ها مرسی هم زیاد است”
* * * * * * * * * * * * * * * * *
اشتباهم این بود :
که با دیدن اولین " دل " حکم کردم
* * * * * * * * * * * * * * * * *
نمیدانم گنجشک ها که شبیه هم هستند ، چه طور همدیگر و میشناسن.
و نمیدانم چند نفر شبیه من هستند که تو دیگر مرا نمیشناسی .
* * * * * * * * * * * * * * * * *
دلم با تو بود
تو ولی سرد شدی
آنقدر سرد که به ناچار گرمایم را به تو بخشیدم
و تو به من تهمت سرد شدن زدی
* * * * * * * * * * * * * * * * *
هیچ شباهتی به یوسف نبی ندارم
نه رسولم
نه زیبایم
نه عزیز کرده ام
نه چشم به راهی دارم
فقط در چاه افتاده ام
* * * * * * * * * * * * * * * * *
رفتـن کسـی کـه لایـق نیسـت … نـعمـت اسـت نـه فـاجـعه !!
کنار صورت پر چین تو نشسته علی
دوباره مثل همان روز دست بسته شده
و مثل پهلوی پاکت علی شکسته شده
شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد
من ، تو را
تو ، رفتن را
آسوده برو ! دلواپس نباش
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم
گفتن فراموشت کنم منو دست کم گرفتن
گفتن که عشق تو کجا لایق اسم اون میشه
گفتن برو که عشق اون قسمت دیگرون بشه
منم گفتم
اگه که خالی دستام اگه هیچی ندارم
عوضش برای تو یه قلب دیونه دارم
اگه که تورو گرفتن اگه تو داری میری
عوضش توی خیالم با تو پروازی دارم
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله؛ از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53)
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه؛ خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید؛ ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16)
گفتی: فاذکرونی اذکرکم؛ منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا؛ تو چه میدونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)
گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله؛ کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109)
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم؛ شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216)
گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم ؛خدا نسبت به همهی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143)
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا؛ (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58)
گفتی: ان الله یحب المتوکلین ؛خدا اونایی رو که توکل میکنن دوست داره (آل عمران/159)
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره ؛ بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت میکنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا میکنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر میکنن (حج/11) .
گفتی: فانی قریب ؛ من که نزدیکم (بقره/186)
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال؛ هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205).
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم؛ دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه ؛ پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90)
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده؛ مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/104)
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب؛ (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/2-3)
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا؛ خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/53) ::.
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله ؛ به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135)
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین؛ خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222)
گفتی: الیس الله بکاف عبده؛ خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/36)
ديگه چيزي براي گفتن نداشتم...
دهانم را بو کن ...!
ببین
بو ی سیب نمیدهد!
من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!
میدانی یک آدم بدون ِحوایش چقدر تنها میشود؟!
میدانی محکوم بودن چقدر سخت است وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟!
میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟!
میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟! نمیدانی!
تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!
ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت...
خسته ام از زندگی...
دهانم را بو کن...!
ببین
بو ی سیب نمیدهد
از زندگانی ام ، گله دارد جوانی ام
گفتی که : سوز عشق تو با من چه می کند ؟
بی خیال ...
من دنبال دلت بودم ...
وقتی دلت با من نیست ، برو خوش باش ...
چه فرقی میكند كجا باشی ....!
يک بــــاران را ميخواهم ...
و از تمــــام زميــــن،
يک خيابان را ...
و از تمــــام تـــــو،
يک دست
که قفــــل شده در دست مـــــن ...
زیاد است ؟ ؟
پـرسید : فرزندم پس حوایت کو ؟؟
اشک هایم را پـاک کـــردم و گفــــتم : در آغوش ادمی دیگریـست.
خدایا تو با من بمان!!!!
که محتاج ماندن خلقت نباشم!!!
آمین!!!
خودم تنهایی
روی لبهایت!!
هنوز ولی بوسه هایت کالند
مزه مزه اشان کنی
طعم مشکی می دهند
مشکی شرقی
توقع از رفیق و مونس و همدم قدیمی شد
به جان حضرت آدم که آدم هم در این عالم قدیمی شد
بخند ، ای یار ، بزن لبخند که میترسم از آنروزی
که گویند : خنده هم کم کم قدیمی شد
سلامم را به پای عشق میریزم
که از بین سپیدیهای خاکستر، شود ققنوس زیبایی
پر پرواز بگشاید
بگیرد اوج در پهنای سپهر آبی افلاک
فلک را سخت پیماید
به قصد لمس خورشید نگاه مست و برّانت
همی ترسم که شاید مست برگردد
و یا پروانه ای گردد به گرد شمع چشمانت
که چشمانت پر از ناز است، پر از پرهای پرواز است
ولی من با دو صد امّید سیمرغی فرستادم
که از هر پر اگر سوزد، بسازد مرغ مدهوشی
قماری کرده ام امشب برای بردن بازی
ولی دانم که بخت تو در امشب هم دو جفت شیش است
قمار امشب و دیشب ندارد بازی عشقت
حالا دار کنارم نیست که ببیند که کجا ایستاده ام
زمین خوردم ولی باز ایستادم
در زمین خوردنم شریک بودی و رفتی
اما حالا که ایستاده ام سهمی از تلاشم و ایستادنم نداری
حال فهمیدم که جز خدا هیچکس دست زمین خورده را نمیگیرد
ادم های خاکی زمین میکوبن و میرون
اما خداست که بلندت میکند
De$ign:khanoomi |