عاشق
یک گره در پای من از عشق تو ای کاش که در نیمه ی این راه عاشقانه هایم را سرودم و تو هرگز نخواندی و نخواهی خواند... اینجا شب من طولانی است... باور کرده ام دیگر بی تو حتی آسمان هم آبی نیست... مینویسم بدون تو
نگو نگو دوستت ندارم روی قـلــبــــــــــ♥ــــــــے نـوشـــتــه بـود : یکی را دوست دارم ولی او باور ندارد. خالی تـر از سکوتـم ، از نـاسروده سرشارحالا چـه مانـده از من؟ یک مشت شعـر بیمـار ++
می روم که جون ببازم حماسه ای بسازم می رم که تا قیامت به عشق تو بنازم کاشکی که عاشقم بشی نور حقایقم بشی تو این همه گل عزیزم گل شقایقم بشی اون روزای قشنگمون نگو که یادت نمی یاد برگای پاییزی عشق یکی یکی رفته به باد شکسته از غم چشات دلی که مث یک کوهه به دور از تو شبای من همش تکرار اندوهه......... با یاد او که زمانی در زندان بی دیوار اسیر بود......وبالاخره طعم آزادی را چشید! پرنده ای هستم در قفس........ پرواز را از من گرفته اند...... بالهایم بسته است...... و احساس را از من گرفته اند..... من و امید پروازی دوباره...... من و احساس آوازی دوباره..... من و شادابی و عشق دوباره..... به من آموختند آزاد باشم میان گل ها برقصم شاد باشم..... بخوانم با نوای باد پاییز... و پروازی کنم از روی جاریز....... ولی افسوس آن عشق ها رفتند..... اگر تنهاترین تنهایان شوم, باز تو هستی! آری تو که از پدر و مادر بر من مهربانتری! ای عزیز ماندنی! ای ناب سخت یاب! تو یگانه شاهد شریفی بر لحظه لحظه های رنج من! ای خوب خواستنی! اکنون دستان دردمند و نیازمند خویش را بر آستان نیلوفریت می گشایم و از تو برای همسایه مان که نان ما را ربود, نان! برای یارانی که دل ما را شکستند, مهربانی ! برای عزیزانی که روح ما را آزردند, بخشش! و برای خویشتن خویش, آگاهی,
عشق, عشق و عشق مطلبیم! آمین چه تنگنای سختی است! یک انسان یا باید بماند یا برود. و این هر دو اکنون برایم از معنی تهی شده است. و دریغ که راه سومی هم نیست! ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي کرد بهت چي گفت ؟ جايي که ميري مردمي داره که مي شکننت نکنه غصه بخوري من همه جا باهاتم . تو تنها نيستي . توکوله بارت عشق ميزارم که بگذري ... قلب ميزارم که جا بدي ... اشک ميدم که همراهيت کنه ... ومرگ که بدوني برميگردي پيشم برميگردي پيشم ... فکر ميکردم تورو ديدن يه تولد يه طلوع تو غروب آشنايي ندونستم که رسيدن يه بهونست ... يه بهونه واسه لحظه جدايي ... جدايي بي تو غريب غربتم آماده شکستنم ... با من بمون بمون بمون با من که عاشقت منم منم منم ندونستم نرسيده تو شروع قصه ميري آرزوي زندگي رو ميري و ازم ميگيري ندونستم که رسيدن يه بهونست واسه رفتن واسه پر پر شدن تو ... واسه ويرون شدن من
من نمی دانم و همین درد مرا سخت میآزارد که چرا انسان، این دانا، این پیغمبر در تکاپوهایش چیزی از معجزا آن سوتر ره نبرده است به اعجاز محبت! چه دلیلی دارد؟ چه دلیلی دارد؟ که هنوز مهربانی را نشناخته است؟ و نمیداند در یک لبخند چه شگفتیهایی پنهان است! من بر آنم که در این دنیا خوب بودن- به خدا سهلترین کار است ونمیدانم که چرا انسان، تا این حد با خوبی بیگانه است؟ و همین درد مرا سخت آزرده است.
قصه تلخ جدایی نشود باور من
براے تــو که نه ، ولے برای "مواظِــب خودت باش" شنیدن تَنـگــ شده
براے تـــو که نه ، ولے برای نگاهـے که تا پیچ سَرکوچه تعقیبم میکرد تَنـگــ شده
براے تـــو که نه ، ولے برای دلے که نگرانم میشد تَنـگــ شده
راستش !
براے اینها که نه . . . ..
برای خودت .....دلَم خیــلے تَنـگــ شده....
تمام چیزهای عادی
یادگاری می شوند
حساس می شوند
ترک بر می دارند
بر مبل نمی شود نشست
که تو آنجا نشسته بوده ای
هوا را نمی شود نفس کشید
که عطر تو آنجا بوده است
وقتی نیستی
همه چیز
تو را یادآوری می کند
تو را و نبودنت را...
آنقدر آزردی ..
که خودم کوچ کنم از شهرت ..
بکنم دل ز دل چون سنگت ..
تو خیالت راحت ..
می روم از قلبت ..
می شوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی ..
و به خود می گویی:
باز می آید و می سوزد از این عشق
ولی ..
بر نمی گردم نه!
می روم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد ..
عشق زیباست و حرمت دارد ..
تو بمان ..
دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت
سرد و بی روح شده است ..
سخت بیمار شده است ..
تو بمان در شهرت!
یک گره بر قلب من از هجر تو
این گره ها را تو بخشیدی به من
تو مرا انداختی در این گره
باید از دولتسرای عشق تو
واکنم این بندهای پرگره
یا بپرسم از تو ای گم گشته ام
هیچ می دانی که ماندم در گره
کاش کور می شد دوچشمم آن دمی
که نگاهت روی آن می خورد گره
فریاد نمی زدی که برگرد...
ای کاش که این قصه نمی شد
ای کاش شبانگاه که می شد
این پنجره تا صبح سحر باز نمی ماند
حسرت زده ای بر لب این پنجره ای کاش
با یاد دو چشمان تو آواز نمی خواند
ای کاش کلاغی که فرورفت در افاق
در باغچه کوچک تو باز نشیند
تا از طرف من ،سر فرصت دوسه باری
آشفتگی حال تو را خوب ببیند
ای کاش که این ابر که مهمان شده در شهر
تا شهر تو رقصنده و طناز بیاید
هر گاه که تو خیره شوی بر دل این ابر
باران وفاداری من بر تو ببارد
ای کاش دوباره برسد لحظه دیدار
ویرانه شود این همه آشفتگی و درد
ای کاش...
فریاد نمی زدی که برگرد...
بدون حضور تو
با دلی تنها
با هزار آه
با نگاهی بغض آلود به این فاصله
به این شب ها به این کاغذ های باطله
کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات
برای بیان مخمل رنگ چشمات
بدون تو
این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد
چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد
بدون تو
سوگی دارد فضای اتاقم
و از با تو بودن خیال میبافم
اشک تمدید می شود در نگاهم
بدون تو آه بدون تو...
حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار
جسمم چگونه میجوشد در این سوی دیوار
مثل یک بیمار
گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار
بدون تو قصه نیست
حال امشب و هر شب من است
بدون تو
لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو
پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند
بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند
بدون تو حال من اما...
پشت یک واژه آه
من تا همیشه تنها
ساده و کودکانه گریه میکنم
برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه
نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست
نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست
منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند
که باید بی تو پرپرشه که باید از نگات دل کند
حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم
اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم
نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم
که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم
فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه
برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه
برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن
خداحافظ برو اما عزیز من حلالم کن
دیری نمی پایدکه قنـدیل می بندد
عجیــب ســـرد است هوای نبودنــــت ...
ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ
مینویســــم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهــای تنــــها میروم
در جوابم شاید او حتی نگویــد کیســــتی؟
شایـــد او حتی بگوید لایــق من نیســــــــتی!
مینویسم من که عمــــــری با خیانــــت زیستم
گاهی از من یـاد کـــــن اکنون که دیگـــر نیستم
ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ
سـکـــــــه ی زنـدگـیم
شـیـــــــر نـدارد
امــــــــا
هـمـیـن خـطـی
کـه مـــــــرا بـه تــــــو
وصـــــــــــــــــل
نـگـه مـی دارد را
دوســـــــت دارمـــ ..
ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ
فرقـی نمـی کند !!
بگویم و بدانـی ...!
یا ...
نگویم و بدانـی..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جای جهان جا داری ...!
جایـے که دست هیچ کسـی به تو نمـی رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!
آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی
جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت
بگذار لبهایت را بر روی لبانم
حرفی نمی زنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت
دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو
محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد ، همین آغوش مهربانت
چه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من
قلب تو میتپد و قلب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است
آرامم ، می دانم اینک کجا هستم، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم ،همانجایی که انتظارش را می کشیدم و هر زمان خوابش را می دیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود....
در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز ، نه می دانم زمان چگونه می گذرد و نه می دانم در چه حالی ام
تنها می دانم حالم از این بهتر نمی شود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمی شود
گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت
عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده ، عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه
خیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم
گریـــــــه میکردند واسه من دنــبال تــــو میدویدند
با بغضی که تو سینه بود داد میزدم تنـــــــــهام نـــــذار
به جون این شقایقا رو هر چی عـــهده پانذار
میخوام که با دستای خود عقربه ها رو بگیرم
غــــــــروب غــمناکی بشم به انتـــــــظارت بمیــــــــــرم
میخوام که فریــاد بکشم شاید صدامو بشنوی
دلـــی که پیش من داری نخواستی باخود ببری
شدم اسیــــــر موی تو قربونیه غرورتو
حالا که خورشید نمیخوای میخوام بشم غـــــــــروب تـــــو
جای پاهات تو قلــــب من مونده هنوز به یادگار
ساده بگـــم اگه بری رفتنیه این روزگار...!!!
نمیتونم بدون تو اخه دومم بیارم
بیا بیا شکسته قلبه من
بیا بذار تموم شه انتظارم
تو رو به هر چی میپرستی
قسم میدم یه بار
دیگه بیا بمون کنارم
اخه خودت میدونی توی دنیا
غیر تو کسی رو من ندارم
بگو که رفتنت یه خوابه
یه قلب بی گناهه
که داره میره زیر پای تو
نرو نبودنت عذابه
بگو همش یه خوابه
تورو خدا بمون پیشم نرو
نرو نرو به پات میافتم
هنوز یه عالم حرفها
مونده که بهت نگفتم
بمون میدونی بی تو میمیرم
تموم میشم اکه بهت نگفتم
بگو که اشتباهه بگو به غیر من
به هیچکسی نگاه نکردی
نرو تموم کار من اگه
یه روز بری و دیگه برنگردی
شــکـســــتـــــنــــے اســــت مـواظـــــــب بـاشــــــــیـن
ولـــــــــــے
مـــن روـــے قــلــــــ♥ــــــبــم نـوشــــتـم :
شــکـســ ــــ ـــتـه اســــت , راحــــــــــــــت بـــاشــــیـن
ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥vж√⁄♥
تکرار اسم تو ..
این روزها ..
حادثه ی تکراری زندگی من است !
هیچ دیوانه ای از این همه تکرار ..
به اندازه ی من لذت نخواهد برد !!
ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥vж√⁄♥
وقتی کسی نیست
که به دادت برسه
داد نزن
شاید از سکوتت بفهمند
که چقدر درد و غم تو وجودته !!!
ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥ж√⁄♥
چه زیباست نوشتن ، وقتی میدانی او میخواند
چه زیباست سرودن ، وقتی میدانی او میشنود
و چه زیباست دیوانگی به خاطر او ، وقتی میدانی او میبیند . . .
یکی را دوست دارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد
زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم !
کسی را دوست دارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمی توانم دستانش را بفشارم ! یکی را دوست دارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد !
یکی را دوست دارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست
یکی را برای همیشه دوست دارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا ! کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم !
یکی را تا ابد دوست دارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ، کسی که نگاه عاشقانه ی مرا ندید و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود !
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست دارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !
کسی را دوست دارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است !
یکی را دوست دارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد ! نمی داند که چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است !
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست دارم !
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست ، اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد !
++ انبـوهــی از ترانـه ، بــا یـاد صبـح روشـن اما... امیـد باطل... شب دائـمی ست انـگار ++
++ بــــا تــار و پـــود ایــن شب بـایـد غـزل ببـافـــــــم وقتی که شکل خورشید،نقشی ست روی دیوار ++
++ دیگـر مجال گریـه از درد عاشقی نیـست بـــار تــرانـه ها را از دوش عشـق بـــردار ++
++ بوی لجـن گرفتـه انبـوه خاطـراتـــم دیـروز: رنگ وحشـت ، فردا: دوباره تکـرار ++
++ وقتـی به جـرم پرواز بایـد قفس نشیـن شد پــرواز را پـرنده! دیـگـر به ذهـن مـسپـار ++
++ شایـد از ابتدا هـم تقـدیـر من سفر بود کــوچی بدون مقـصد از سـرزمیـن پـنـدار ++
++ از پـوچ پـوچ رویــا ، تا پیـچ پیـچ کابــوس ++
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد!!
به یکبــاره جــا خــوردم ...
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادیـــــ!
.
.
.
و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد !!..
یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او ...
ما بقــی را هم نقــدا" بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان " آرزوی بــا تــو بودن " است
نتــرس جانکم !
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم ...
چـه قدر تلـــخ شده ای
این روزهــا ...
قندهــایت را
در دل ِ چه کسی آب می کنیــــ ؟!
هیچ قــــطاری از این اتــــاق نمی گذرد
من اینجــــا نشسته ام
و با همین سیـــــ ـگار
قــــطار می آفرینم
نمی شنـــوی ...!؟
سرم دارد سوتــــــ ــ ـ می کشد ...
و این نــهایت شعــر است :
دوسـتت دارمــ ــ ــ
.
.
.
عبارتی کـه هیــچ شاعــری
تــوی گیومــه
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،
همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،
همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند
و نه طبیبیست که مرا درمان کند
همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست
شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم
همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ،
همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد
آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ،
بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!
آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد...
تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ،
تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم
همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ،
همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ،
اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟
یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی
دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ،
میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم!
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد !!!
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
گشت وگشت
قرن ها از مرگ آدم ها گذشت
ای دریغ
آدمیت بر نگشت
سینه دنیا زخوبی ها تهی ست
صحبت ازآزادگی ، پاکی ، مروت ابلهی ست!
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن هاست که روزگار مرگ انسانیت است....
وای ! که جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست!
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت ازمرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است !!!
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله میسازی؟
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق!
که فردا میرسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب میآید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی
بهش بگید اینجا یکی دیوونه ی غرورشه
بهش بگید اگه نیاد یه نفر اینجا میمیره
بهش بگید یکی داره از دوریش اتیش میگیره
بگید از اون روزی که رفت پرنده ای نمیخونه
بهش بگید بی معرفت میذاشتی عکسات بمونه
میذاشتی چتر زندگیم یه خورده بارونی بشه
توو حسرت روزای خوش گذاشتی قربونی بشه
بهش بگید که چشمامو برنمیدارم از حیات
بهش بگید اینجا یکی میمیره واسه اون صدا
کاش میدونست دنیا برام بدون اون یه زندونه
از روزی که رفته شدم مثل یه دیوونه
خوابـــ مـ ـرا نمی بــ ـرد
تــ ـو را می آورد !
از میانــ فرسنگــــ ها
فاصلـ ـ ـهـ ...!
آدمك آخر دنیاست بخند آدمك مرگ همین جاست بخند آن خدایی كه بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند دست خطی كه تو را عاشق كرد شوخی كاغذی ماست بخند
همه ی بغض من
تقدیم غرورت باد!
غروری که
لذت دریا را به چشمانت حرام کرد . . .
ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند
اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ میگوید!!! حقیقت را کسی میگوید که برای تو زندگی می کند
می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم
((دنیا را بد ساخته اند......... كسی را كه دوست داری،تورادوست نمی دارد. و كسـی كه تورا دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما كسی كه تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آیین هرگز به هم نمی رسند. و این رنج است. زندگی یعنی این....(دكترعلی شریعتی)))
بگوبخنداش مال تو ... گریه هاشو ازم نگیر
از تو نگاه اون بچیـــن ... ستاره های بی شمـــار
بار جداییشــو ولی ... رو شونه های من بذار
گریه هاشو به من بده ... خنده ی چشماش مال تو
اشکای شورش مال من ... بگو بخنداش مال تو
فقط می خوام بارونی شه ... بباره رو ترانه هام
من از چشای خیس اون ... چیز زیادی نمی خوام
بهشت چشماش مال تو ... من تو نگاش گر می گیرم
تو مهربونیشو می خوای ... من با زخماش می میرم
من نمی خوام برنده شم ... بردن من شکستشه
اما حسودی می کنم ... به دستی که تو دستشــــــــــــــــــــــــه
گریه هاشو به من بده ... خنده ی چشماش مال تو
اشکای شورش مال من ... بگو بخنداش مال تو
فقط می خوام بارونی شه ... بباره رو ترانه هام
من از چشای خیس اون ... چیز زیادی نمی خوام
گریه هاشو به من بده ... خنده ی چشماش مال تو
اشکای شورش مال من ... بگو بخنداش مال تو
فقط می خوام بارونی شه ... بباره رو ترانه هام
من از چشای خیس اون ... چیز زیادی نمی خوام
در دفتر روزگار زیستن را نظاره کردمهم همه چیز بود جز تو
وقتی به نام تو رسیدم دیدم زندگی وجود نداشت
زندگی را باید از نو نوشت بازگشتم به صفحات قبل هیچ ندیدم
حتی زیستن دیگر هیچ معنایی نداشت بدون تو
میخواهم زندگی را از نو بنویسم
تو سرآغاز پایانی ام باشی
با تو معنا شوم
زندگی بدون تو چه بود؟
نمیدانم شاد بودم میگریستم ولی بدون دلیل
زندگی بدون تو چه بود؟
کودکی که با تمام خیالاتش میخواست عشق را رنگ کند؟
هیچ نمیدانم فقط نمیخواهم بدون معنا باشم
میخواهم زندگی را از نو بنویسم
با تو عشق را رنگ کنم
زندگی را با تو معنا کنم
برای تو لبخند بزنم وبگریم
دفتر زندگی را پاره کردم
دفتری نو برداشتم
با سرآغاز تو زندگی را از نو نوشتم
دوست دارم
شاید این است که هر صبح بخواهم ز نسیم
تا برویم خبر آرد ز تو ای خوبترین پاکی ناب
De$ign:khanoomi |